✔️ زنی جوان، در زمانی نابهجا، در مکانی نابهجا، به طور ناخواسته درگیر ماجرای یک قتل میشود... او ناگزیر است با هویتی دروغین به شهری دیگر برود تا راز قتل را آشکار کند... او مرد دلخواهش را مییابد، اما از اظهار عشق ناتوان است، چرا که...
آغاز داستان:
هفته بعد از روز کارگر بود و زنگ مداوم تلفن های دفتر پارکر و پارکر به لیسی اعلام می کرد که بالاخره سکوت تابستان سپری شده است. در ماه گذشته کار شرکت تعاونی مانهاتان به گونه ای غیرعادی راکد بود ولی حالا دوباره رونق گرفته است. لیسی به ریک پارکر که فنجان قهوه اش را روی میز میگذاشت، رو کرد و گفت:
حالا دیگر وقتش رسیده، از ماه ژوئن تا حالا حتی یک معامله درست و حسابی هم نداشتیم. هر کسی را می دیدی، راهی هامپتونز یا کیپ بود. اما شکر خدا حالا همه برگشته اند. من هم از ماه کم کاری لذت برده ام. اما حالا وقتش رسیده دوباره کار را شروع کنیم...
vanemod kon oo ra nemibini_1607013014_43824_10288_1363.zip5.60 MB |